جدول جو
جدول جو

معنی پیشه ور - جستجوی لغت در جدول جو

پیشه ور
کسی که دارای کار و هنر و پیشه است، پیشه کار، پیشه گر، دارای پیشه، برای مثال به پایان رسد کیسۀ سیم و زر / نگردد تهی کیسۀ پیشه ور (سعدی۱ - ۱۶۵)
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
پیشه ور
(شَ / شِ وَ)
محترف. (دهار). صانع. قراری. (منتهی الارب). صنعتگر. اهل حرفه. و صاحب هنر. (آنندراج). صنعتکار. استادکار. پیشه کار. پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. (حدود العالم).
نه مرد کشاورز و نه پیشه ور
نه خاک و نه کشور، نه بوم و نه بر.
فردوسی.
بدکانش بنشست گشتاسب دیر
شد آن پیشه ور از نشستنش سیر.
فردوسی.
سپاهی نباید که با پیشه ور
بیکروی جویند هر دو هنر.
فردوسی.
کشاورز یا مردم پیشه ور
کسی کو برزمت نبندد کمر...
فردوسی.
حرامست می در جهان سر بسر
اگر پهلوانست، اگر پیشه ور.
فردوسی.
ز فرمان بگشتند فرمانبران
همان پیشه ور مردم مهربان.
فردوسی.
ز هر پیشه ور انجمن گرد کرد (جمشید)
بدین اندرون نیز پنجاه خورد.
فردوسی.
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر یکی بدیگر زی.
منوچهری.
ز شاهانی، ار پیشه ور گوهری
پدرورزگر داری، ار لشکری.
اسدی.
زیرا که جمله پیشه وران باشند
اینها بکار خویش درون مضطر.
ناصرخسرو.
سالار پیشه ور نبود هرگز
بل پیشه ور رهی بود و چاکر.
ناصرخسرو.
که پیشه ور از پیشه بگریخته ست
بکاردگر کس در آویخته ست.
نظامی.
تا به نعمان خبر رسید درست
کانچنان پیشه ور که درخور تست
هست نام آوری بکشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم.
نظامی.
که هر پیشه ور پیشۀ خود کند
جز این گرچه نیکی کند بد کند.
نظامی.
چنان مان بهرپیشه ور پیشه ای
که در خلقتش ناید اندیشه ای.
نظامی.
بپایان رسد کیسۀ سیم و زر
نگردد تهی کیسۀ پیشه ور.
سعدی.
پنجم پیشه وری که بسعی بازو وجه کفافی حاصل کند. (گلستان باب سوم).
ز آنکه نظم جهان ز پیشه ور است
هر نظامی که هست در هنر است.
اوحدی.
صاحب آنندراج بکلمه پیشه ور معنی کارکننده و کارگزارنده و عامل و خادم نیز داده است
لغت نامه دهخدا
پیشه ور
(شَ وَ)
دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسۀ رشت به لاهیجان. جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 848 تن سکنه. آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری. شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
پیشه ور
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه ور
((~. وَ))
دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
فرهنگ فارسی معین
پیشه ور
شاغل، کاسب
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشه ور
بازرگان، پیله ور، تاجر، سوداگر، صنعتکار، صنعتگر، کاسب، محترف، محترفه، معامله گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کینه ور
تصویر کینه ور
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، پرکین، کینه کش، کینه خوٰاه، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
کسی که پیشه اش بریدن شیشه و جا دادن آن میان در و پنجره است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایه ور
تصویر پایه ور
بلندمقام، بلندمرتبه، بلندپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیزه ور
تصویر نیزه ور
نیزه دار، سرباز یا سپاهی که دارای نیزه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
پیشه کار، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه وری
تصویر پیشه وری
پیشه ور بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه ورز
تصویر پیشه ورز
پیشه کار، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیره سر
تصویر پیره سر
پیر، سال خورده، سپیدموی، برای مثال پدر پیره سر بود و برنا دلیر / ببسته میان را به کردار شیر (فردوسی۲ - ۷۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ وَ)
جمع واژۀ پیشه ور. صاحبان حرف. اهل حرفت. محترفه. این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب اصطلاح مالیه و مقررات مالیاتی بشرح ذیل و اعم از کسبه و دست مزد بگیران، یعنی اهل حرفت وصنعت که منحصراً دستمزد دریافت میدارند، میباشند:
آئینه ساز و آئینه فروش، آبکار، آبنبات ساز و آبنبات ریز، آپاراتچی، آبمیوه فروش، آش پز، آجیل فروش، آرایشگر، آهنگر، اطوکش، اوراقچی، الک ساز و غربال بند، اسباب بازی فروش، الوارفروش، اسلحه فروش، ابزارفروش، اتوشو، باطری ساز، بزاز، بقال، بیلیاردچی، بستنی فروش، بلورفروش، بنزین و نفت و روغن اتومبیل فروش، بارفروش، بشکه دار و بشکه ساز، پانسیون دار، پینه دوز، پنبه زن (حلاج) ، پنبه فروش، پرنده فروش، پرده دوز، پیراهن دوز و پیراهن فروش. تره بارفروش، متصدی توقفگاه، تابلوساز و تابلونویس، تخته سه لائی فروش، ترازوساز، تراشکار فلزات، تمبر باطله فروش، تعمیرکار اتومبیل، تیرفروش، توتون فروش، تنباکوفروش، تخم گل فروش، جوشکار، جگرکی، جوراب باف و جوراب فروش، چمدان ساز، چاقوساز، چادردوز، چوبدار، چلوکبابی و چلوخورشی، چاپخانه دار، چرم فروش، چینی بندزن، چراغساز، چدن ریز، حلبی ساز، حصیرباف و حصیرفروش، حلواپز، حلاج (پنبه زن) ، حلیم پز، خاتم ساز، خرازی فروش، خواربارفروش، خیاط و خیاط اتومبیل، دباغ، دوخته فروش، دوچرخه ساز و دوچرخه کرایه بده و دوچرخه فروش، دواتگر، درشکه دار، داروخانه دار، ریخته گر، رستوران دار، رفوگر، رنگرز، رنگ فروش، زرگر، زهتاب، زردوز و ملیله دوز، زغال فروش، سوهان کار، سمسار، سرایدار، سراج، سازندۀ آلات موسیقی، سرکه فروش وآبغوره و ترشی فروش، سیمانکار و موزائیک ساز، سیگارفروش، سبزی فروش، ساعت ساز و ساعت فروش، سماورساز، سنگتراش، سفیدگر، شیشه بر، شیشه گر، شیشه فروش، شیرینی فروش (قناد) ، شمعساز، شعرباف، صحاف، صابون فروش، صندوق ساز، ظرف کرایه بده. عطار و سقطفروش، علاف، عصار، عکاس و ظاهرکننده فیلم، علاقه بند، عینک ساز و عینک فروش، فخار (کوره پز) ، فرنی پز، قپان دار، قناد (شیرینی پز) ، قندریز، قهوه چی، قهوه فروش، قلمزن، قفل ساز، قاب ساز، قصاب، کاغذفروش، کاموافروش، کلاهدوز و کلاه فروش، کلاه مال، کاروانسرادار، کله پز، کشک سا، کیف دوز و کیف فروش، کهنه فروش، کوزه فروش، کفاش، کتاب فروش و مجله فروش، گیوه فروش، گل فروش، گرمابه دار، گاودار، گله دار، گاراژدار (متصدی حمل و نقل) ، گراورساز و پلاک ساز و مهرساز، لبنیات فروش، لبوفروش، لیمونادفروش، لواف، لباس دوخته فروش، لباس شو، لوازم التحریرفروش (نوشت افزارفروش) ، لحاف دوز و لحاف فروش، لوازم الکتریکی فروش، لاستیک فروش، متصدی حمل ونقل (گاراژدار) ، مسافرخانه دار، مسگر، مهمانخانه دار، میوه فروش، مصالح بنایی فروش، ماست بند، مبل ساز و مبل فروش، موتاب، نانوا (خباز) ، نجار، نوشابه فروش، نقاش تابلو و عمارت و اتومبیل، نمدمال، نعلبند و نعل ساز، نمک کوب، نخودبریز، واکسی، ورشوساز، یخچال دار، یخنی پز
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ گَ)
پیشه ور. پیشه کار:
عقل قوت گیرد از عقل دگر
پیشه ور کامل شود از پیشه گر.
مولوی.
رجوع به پیشه ور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ورزندۀ پیشه. پیشه ور. پیشه کار. کارورز:
سپاهی نباید که با پیشه ور
به یکروی جویند هر دو هنر
یکی پیشه ورز و یکی گرزدار
سزاوار هرکس پدید است کار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
عمل پیشه ور: و طبقۀ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر بدان حدود رانده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ وَ)
پیلور. شخصی که داروو اجناس عطاری و سوزن و ابریشم و مهره و امثال آن بخانه ها گرداند و فروشد. (برهان). دارو فروش. (آنندراج). صیدنانی. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). خرده فروش. دوره گرد در ده ها. پلژی فروش. عطار. عقاقیری. چرخچی. کسی که اسباب مختلف در کیسه یا بسته ریزد و برای فروش دوره گرداند و عموماً به ده ها برد. (فرهنگ نظام). چرچی. تاجر دوره گرد. صندلانی. دست فروش. پلژه فروش. (مهذب الاسماء). در محاوره کسی که مس و سفیداب و دیگر آرایش زنان در کوچه ها فروشد. (از آنندراج) :
در ته پیلۀ فلک پیله ور زمانه را
نیست به بخت خصم تو داروی درد مدبری.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروش است یا پیله ور.
سعدی.
این مسئله از هم طلبان معرکه گیرند
این خرقۀ پشمینه کشان پیله ورانند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
فلاوره، پیله وران، طبیب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
صاحب موی سفیددارای موی کافوری سالخورده: یکی پیر سر بود هیشوی نام جوانمرد و بیدار و بافر و کام. (شا. بخ 1452: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن و صرف کردن تمام یا قسمتی از حقوق مقرری برسم مساعده و پیشکی پیش خورد، آنکه پیش خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه ور
تصویر پایه ور
بلند مرتبه، بلند مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیده ور
تصویر دیده ور
صاحب دید، صاحب چشم، بصیر
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه ور صانع صنعت کار صنعتگر: بدو گفت کای گازر پیشه کار، به پیشه روان را پر اندیشه دار، (شا) یکی پیشه کار و دگر کشت و رز یکی آنکه پیمود فرسنگ ومرز. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
پیشه ور
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه بر
تصویر شیشه بر
کسی که شغلش بریدن و جا گذاشتن آن در پنجره ها و در هاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه ورزی
تصویر پیشه ورزی
عمل پیشه ورز پیشه کاری
فرهنگ لغت هوشیار
ورنده پیشه پیشه کار: سپاهی نباید که با پیشه ور بیک روی جویند هر دو هنر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشه گر
تصویر شیشه گر
کسی که شیشه سازد آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
((~. وَ))
دست فروش، دوره گر د، عطار، پزشک
فرهنگ فارسی معین
پیشه ور، خرده فروش، دوره گرد، کاسب، محترفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرفه ای
دیکشنری اردو به فارسی